وداع دانشگاهیان با کعبه؛ لبیکی که در دل ماند
به گزارش خبرنگار اعزامی خبرگزاری آنا به سرزمین وحی، فرودگاه امام خمینی مملو از چهرههایی بود که در نگاهشان اشتیاق میدرخشید؛ اشتیاقی که نهتنها رنگ سفر، بلکه بوی دگرگونی داشت. کاروان «لبیک»، جمعی از جوانان مؤمن و استادان همراه، رهسپار سرزمینی میشدند که در آن زمین و آسمان در هم میپیچید و دل آدمی، در حضوری لطیف، با خدا سخن میگفت.
در چمدانها، علاوه بر لباس، دفترچه و تسبیح، نیتهایی آرام جای داشت: نیت بندگی، توبه و آغاز مسیری تازه. هیچکس هنوز نمیدانست که آنچه در مکه و مدینه خواهد یافت، فراتر از زیارت است.
مکه؛ مکانی که صدای دل شنیده میشود
لحظهای که چشمها برای نخستینبار بر کعبه گشوده شد، بغضی مشترک در گلوی همه نشست. جوانانی که تا دیروز در کلاس درس، دغدغه علم و آینده داشتند، اکنون در برابر خانه خدا ایستاده بودند؛ کوچک، بیپیرایه و پاک. اشک در چشمها میچرخید و لبها نجوا میکردند: «لَبَّیْکَ اللَّهُمَّ لَبَّیْکَ...» این همان لحظهای بود که بسیاری فهمیدند «لبیک» فقط گفتن نیست، بلکه تسلیم شدن است.
شبها در صحن مسجدالحرام، سکوتی جاری بود که با صدای زمزمهٔ قرآن درهم میآمیخت. برخی دانشجویان به دیوار تکیه داده بودند و در دفترشان مینوشتند: «از امروز، من همینجا دوباره متولد شدم.»
آمیختگی علم و ایمان؛ کلاس درس در سایهٔ کعبه
یکی از زیباترین لحظهها زمانی رقم خورد که کاروان دانشجویی، حلقهای از نور ساختند و ختم قرآن را در برابر کعبه آغاز کردند. استاد و شاگرد، کنار هم، یک نغمه خواندند و یک ایمان را تجربه کردند. در آن خلوت ملکوتی، علم و ایمان به هم رسیدند؛ دانش به معنا دست یافت و معنا در دل علم جان گرفت.
استادی آرام گفت: «در جهان، کلاسهای زیادی دیدهام، اما هیچ درسی به عمق این لحظه نیاموخته بود؛ جایی که شاگرد در کنار استاد، به خدا گوش میسپرد.»
مدینه؛ شهر عشق و تربیت دل
مدینه، با بوی نخل و نغمهٔ سلام، دگرگونیِ دوم بود. دانشجویان، با چشمهایی پر از اشک، در برابر حرم پیامبر(ص) ایستادند. هیچ کلمهای در زبانشان نمانده بود — فقط دل بود و نجوا. بسیاری نوشتند که در کنار ضریح، حس کردند رسالت علمیشان معنا یافته است، زیرا پیامبر معلم بود و آنان، وارثان او.
در شبهای مدینه، کلاسهای تربیتی برپا میشد. حاجی همراه کاروان، گفت: «زیارت، اگر با معرفت همراه نباشد، تنها سفر است. معرفت است که آن را سلوک میکند.» و این جمله، در ذهن همه حک شد: «لبیک حقیقی یعنی دگرگونی در درون.»
بازگشت؛ وداع با کعبه و عهد با خود
روز وداع، دستانی که روز نخست از اشتیاق لرزیده بود، اینبار از ایمان استوار شده بود. همه مقابل خانه خدا ایستادند و با چشمی اشکآلود گفتند: «خدایا! ما آمدیم تا ببینیم، اما حالا میرویم تا بفهمیم.» در میان همهمهٔ طوافکنندگان، صدای مشترک کاروان برخاست: «اللَّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الفَرَجَ.» و آن صدا در طواف مسجدالحرام گم نشد؛ ماند، چون نوری در جان هرکدام.
بازتاب در دانشگاهها؛ تداوم لبیک
بازگشت آنان به ایران، بازگشتی عادی نبود. در دل هر یک، شوقی تازه شکل گرفته بود: خدمتی مؤمنانه، درسی خالصانه، و تعهدی پنهان که علم را با اخلاق گره زند.
در دانشگاهها، جلساتی با عنوان «لبیک در زندگی روزمره» برگزار شد. استادان از گرمای دلهای دانشجویان گفتند و دانشجویان از درسی که هیچ کلاس رسمی نتوانسته بود بدهد. اکنون آنان میدانند که زیارت، اگر در رفتار بروز نکند، ناقص است. «لبیک» یعنی تجلی ایمان در علم، عمل و مهرورزی.
لبیک تا همیشه
سفر حجّ و عمره برای کاروان «لبیک» دانشجویی، پایانی نداشت. هر کدام از آنان در گوشهای از وطن، چراغی روشن کردهاند — در قلب خود، در دانشگاه، در نگاهشان به زندگی. کعبه را پشت سر گذاشتند، اما نورش را در درونشان حمل میکنند؛ و شاید سالها بعد، وقتی نام مکه یا ندای «لبیک» را بشنوند، دلشان دوباره بلرزد. زیرا آنها فهمیدهاند که «لبیک»، یک واژه نیست؛ یک انتخاب است، انتخاب بندگی، آگاهی و عشق.