از خندههای کودکان تا شور زیارت؛ قصه متفاوت کاروان عمره دهم آذر
به گزارش خبرنگار علمی ایرنا، از میان هیاهوی ۱۲۲ هزار ثبتنامکننده عمره دانشگاهیان، امسال تنها ۸ هزار نفر توفیق زیارت یافتهاند؛ سفری که از ۲۵ آبان آغاز شده و تا ۲۷ آذر ادامه دارد. کاروان دهم آذرماه، شاهد یکی از خاصترین روزهای مسیر عمره دانشجویان است؛ روزی که شور جوانی، شوق زیارت و لطافت حضور چند کودک، حال و هوایی دیگر به کاروان بخشیده است.
در جمع شلوغ دانشجویان، کوچکترین مسافر کاروان، محمدهادی هفتماهه، چشمها را به خود خیره میکند؛ کودکی که در آغوش مادر دانشجویش، سومین سفر زیارتیاش را تجربه میکند. مادرش با لبخندی آرام میگوید: «بعد از قم و مشهد، حالا نوبت خانه خداست.» او اینبار بدون همسر راهی شده، اما میگوید دوستان مهربانش لحظهای او را تنها نمیگذارند. یکی کالسکه را هل میدهد، دیگری با محمدهادی بازی میکند و گاهی دانشجویان کاروان نوبتی او را در آغوش میگیرند؛ انگار حضور این پسربچه تپل، گرمای تازهای در مسیر زیارت دمیده است.
هلما، کودک دیگری است که در آغوش پدر آرام گرفته و با چشمان کنجکاو به مناظر اطراف مینگرد. پدرش با نگاهی پرمهر میگوید: «این اولین سفر زندگیاش است؛ چه بهتر که با خانه خدا شروع شود.» پدر و مادر هلما تلاش میکنند در میان برنامههای فشرده سفر، فضایی آرام برای فرزندشان بسازند؛ فضایی که کودکشان بتواند با آرامش اولین خاطرههای معنوی زندگیاش را ثبت کند.
در گوشهای دیگر، مجتبی یکونیمساله با دنیای کودکانهاش رنگ دیگری به کاروان داده است. در فضای اطراف هتل کنار پدرش میدود و هر بار که به مسجدالنبی (ص) میرسند، صدای خندهاش میان بالهای سفید کبوترها میپیچد. هر بار که پرواز میکنند، او دست میزند و چشمهایش برق میزند؛ گویی این صحنه، جهان او را کامل میکند.
اما شاید پرشورترین کودک کاروان، ریحانهساداتِ دوونیمساله باشد؛ دخترکی با چهرهای معصوم و زبانی شیرین که از همان دقایق نخست سفر، دل دانشجویان را برده است. مادرش روایت میکند: «وقتی بهش گفتم داریم به مکه میریم، گفت: داریم میریم خونه خدا.» روز اول ورود به مدینه، وقتی کاروان به سمت مسجدالنبی رفت، ریحانه دوباره با همان صدای کودکانه و شیرین گفت: «میریم مسجد خدا.» و بعد با تأکید همیشگیاش اضافه کرد: «خدا خیلی مهربونه.»
آخرین کودک کوچک کاروان، زهیر زندیپورِ سهونیمساله است؛ پسری بازیگوش که جهان معنوی این سفر را با زبان کودکانهاش تفسیر میکند. پدرش میگوید: «وقتی عکس کعبه را دید، گفت خانه خدا مشکی است.» زهیر در جلسات روحانی کاروان طاقت سکوت ندارد و به بازیگوشیاش ادامه میدهد، اما گنبد خضرا را از میان جمعیت بهخوبی میشناسد و میگوید: «این مسجد پیامبر خداست.»
در میان جمع صدها دانشجو، حضور این چند کودک رنگی از لطافت، سادگی و صفا به کاروان بخشیده است؛ گویی خداوند در دستان کوچک آنها، پیام آرامش و مهربانی خود را به همراه مسافران این سفر معنوی روانه کرده است.